آیا تاکنون از خود پرسیدهاید که چرا بعضی خانوادهها با تفاهم و سازگاری، زندگی را با شادکامی میگذرانند، در حالی که – درست برعکس – گروهی از مردم، در حل و فصل سادهترین و ابتداییترین مسائل زندگی نیز با دشواری و سردرگمی مواجهاند؟ چگونه است که بسیاری از خانوادهها به رغم مشکلات عینی و ملموس (نظیر فقر، بیماری و مشکلات دیگر) از زندگی بههنجار و بهسامانی برخوردارند، در حالی که گروه دیگر، با وجود برخورداری از همهگونه امکانات مادّی و وسائل راحتی، در گردابی از گرفتاریها و مشکلات غوطهورند؟ چگونه میتوان به تفاهم دست یافت؟ پایههای نظری آن چیست و روشهای رسیدن به تفاهم (حلّ و رفع مشکلات) کداماند؟ بیتردید همة کسانی که با پژوهشهای اخیر روانشناسی آشنایی دارند، به اهمیت نظریات پروفسور آرون تی بک و همکاران او آگاهی دارند. کشفیات پروفسور آرون بک، تحولی شگرف در روانشناسی و کاربرد آن در عرصة درمان و حلّ مشکلات زناشویی پدید آورده است. من خود سالها، بیصبرانه، چنینی تحولی را انتظار کشیدهام: تحولی که نهتنها چشماندازی نو در افق روانشناسی پدید آورده است، بلکه بر تمام پژوهشهای گذشته و آینده نیز پرتوی تازه افکنده و برای بسیاری از مسائل روانشناسی، پاسخی مؤثر و ثمربخش آورده است. پروفسور آرون بک، از روشهای متعارف روانپزشکی و دارودرمانی آغاز کرد و به شناختدرمانی رسید. بدین ترتیب، او پایهگذار و مبتکر مکتبی است که انقلابی در درمان اختلالهای روانی پدید آورده و چشماندازی روشن و امیدبخش ترسیم کرده است. “شناختدرمانی” که در آغاز با طرح اصول کلّی آن مطرح شد، به سرعت مورد استقبال روانشناسان و رواندرمانگران قرار گرفت و تکنیکهای آن بهطور گسترده، در زمینههای مختلف از جمله رفع اختلالات خانوادگی و تقویت روحیه و بهبود روابط انسانی کاربرد یافت. پروفسور آرون بک، در توضیح چگونگی تکوین نظریاتش مینویسد که چگونه بهعنوان یک محقق و روانپزشک معتقد به اصول روانشناسی متعارف، با تجدیدنظر در آراء و نظریات فروید، و تردید در روشهای دیگر درمان اختلالهای روانی، به کشف این نظریه نائل آمده است. سالها، افسردگی بهعنوان یکی از اختلالات عاطفی، مورد توجه روانشناسان قرار داشت؛ اما دکتر بک آن را ناشی از اختلال فکری (خطای شناخت) دانست و بدینترتیب، روش ویژهای را برای درمان آن پیشنهاد کرد، که با توجه به نحوة نگرش و شیوة برخورد آن با بیماری، به “شناختدرمانی” موسوم است. برپایة این نظریه، افسردگی و اضطراب، ناشی از انحراف ذهن از موازین عقلی و افتادن در دام طرز فکر غیرمنطقی است؛ بنابراین، با تغییر طرز نگرش و اصلاح اندیشة مراجع میتوان اختلال او را درمان کرد. بر این اساس، روند درمان عبارت است از: گذار از پندارهای نادرست ذهنی به واقعیت. پروفسور بک، در واقع قانونمندیهای اندیشه – منطق – را وارد روانشناسی کرده است و همانگونه که منطق، راه و رسم درستاندیشی را میآموزد، شناختدرمانی نیز روشهای اجتناب از اختلالات روانی را آموزش میدهد و به همین منظور، میکوشد تا انگارههای بیمارگونه در سنجش با منطق و عقلسلیم کاهش یابد و به این ترتیب، روند سلامت تسریع و تقویت شود.
دیدگاه ها